کریسمس
Sunday, 25 December 2011، 05:58 PM
من بایستی امشب با جینت بیرون می بودم اما اتفاقات، مثل همیشه، طبق برنامه پیش نمیرن.
مثلاً اینکه کریسمس کامل نشه بدون اینکه مهمونات تحقیر بشن، نامزدت حالتو بگیره و یک زن به قتل برسه.
شرلوک داشت با همون تندمزاجی معمولش، همه ی اتفاقات کریسمس رو حول خودش شکل میداد اما من نمیتونم بیش از حد درمورد اون با خودم غر بزنم. نه بعد از اون مرگ.
آیرین ادلر. اون رفته و او شهامت پذیرشش رو نداره اما داغون شده. نمیتونه نشونش بده و من فکر نمی کنم که خودش بدونه که این چه حسیه که داره. گاهی اوقات کاملاً از همه چیز بریده است، خیلی سرد، خیلی ناقص در احساسات، وقتایی که چیزی حس میکنه... خب من فکر میکنم این یگانه چیزی در این سیاره است که اون هرگز بطور کامل بدست نمیاره.
11/12/25