Dr. John H. Watson

وبلاگ شخصی دکتر جان واتسون

Dr. John H. Watson

وبلاگ شخصی دکتر جان واتسون

Dr. John H. Watson

من یک پزشک باتجریه هستم که به تازگی از افغانستان برگشته.

تصاویر

آخرین نظرات

مترجم نقابدار

Wednesday, 16 June 2010، 05:32 PM

سه مرد جوان به خیابان بیکر اومدن و مدعی بودن که مطالب اخیرِ یک کتاب طنز شروع کرده بود به رخ دادن در زندگی واقعی. میدونم. ما از مرگهای اسرارآمیز و توطئه های جهانی دور شده بودیم، اما این مورد یکی از مواردی بود که شرلوک بهش علاقه مند شده بود.

کریس ملاس (Chris Melas) بهمون گفت که چطور این وبسایت رو داشته. موضوع درباره ی یه سری از کتابهای کمیک بر پایه ی ماجراهایی از یسری تشکیلات ابرقهرمانی تروریست-مبارز به نام کراتیدها (KRATIDES) بود. اونا یه چیزی بین کاراته باز-لگدزن، گروهی اخلاقی-خشونتی و  اسپاندیکس1-پوش  بودن. اما، طبق ادعای کریس و رفقاش، تماماً این پیامها بطور مخفی در داستانها وجود داشت - که کراتیدها بجای اینکه یسری نیروهای جناح-چپی مبارزِ-آزادی باشن، عملاً ارزشهای جناح-راستی رو ترویج داده بودن. یا یه همچین چیزی. راستشو بخواین، همه ی اینا یکمی دور از من بود، و، خب، همش، بنظرم یکم احمقانه میومد. هرچند یه چیزی که خیلی سریع یادگرفتم این بود که اون کتابهای طنز، خنده دار نیستن. اونا داستانهای تصویری هستن. کریس واقعاً راجع بهش فک میزد.

بعد، معلوم شد که اون شروع کرده به دیدن تعدادی از کـــراتـــیـــدهــا در دنیای واقعی. اون سوفی (Sophy) ، زنِ گرگی، رو در حال مرتب کردن یسری وسائل بی مراقبت در ایستگاه نیوکراس (New Cross) دیده بود. اون آدم آهنی چماقدار پرنده (The Flying Bludgeon) رو درحال درگیری با یه دزد توی منطقه ی Wandsworth دید زده بود. حتی از پروفسور داونپورت (Davenport) ، رهبر کـــراتـــیـــدهــــا هم، در بکینهام (Beckenham) عکس گرفته بود. اگه بخاطر عکسه نبود، من میگفتم همه ی اینا تو کله ی خودشه اما اون اونجا بود - پروفسور داونپورتِ آبی-پوست. ایستاده دم نونوایی.

و اگر این به اندازه ی کافی عجیب و غریب نبود، باید بگم که همه ی این اتفاقها قبلاً در اون کمیک ها رخ داده بودن. اون داستانهای تصویری. کتابهای طنز. هرچی.

شرلوک گفت که سه احتمال وجود داره - یک اینکه کــراتــیــدهــا درواقع وجود دارن. احتمالی که من واقعاً فکر میکنم اون داشت جدی میگرفتش. دوم اینکه کریس داشت از نوعی توهم روانی رنج میبرد. احتمال سوم این بود که تمام اینا برای منفعت خودش انجام شده.

اما چرا؟ کریس عمیقاً میخواست ازش خلاص شه. اون ترسیده بود، دور از بیشتر دوستا و خانواده اش، و به غیر از دو تا دستیارش، تنها شخصی که اون ترکش کرده بود کسی بود که باهاش در وبسایتش تماس برقرار کرده بود - کسی به نام کمپ (Kemp). اون نمیدونست که چیزی که اونا از تصویر پروفایلشون بنظر میان فقط یه صورت خندانه. کمپ به کریس گفته بود به همه بگه؛ حتی بیشتر، در مورد حقیقت پشت پرده ی کــراتــیــدهــا - که اونا وجود داشته و  اینکه واقعی بوده ان. به غیر از شرلوک، این یارو کمپ تنها فردی بود که اونو جدی گرفته بود. باید اعتراف کنم؛ من قطعاً نبودم.

با تشویق اون، کریس اینو توی توئیتر، فیس بوک و گوگل پلاس همونطور که تو وبسایتش منتشر کرده بود پخش کرده بود. و، بدیهتاً، با مقدار فزاینده ای از تمسخر مواجه میشد. همینطور روزهایی که گذشت و ما تماشا کردیم که پایبندیش به واقعیت ضعیفتر و ضعیفتر شد.

شرلوک من رو برای انجام یسری تحقیقات فرستاد ( که منو درگیر رفتن به مغازه های کمیک کرد... آه، چه چیزایی که ندیدم...) و معلوم شد که، همونطور که انتظار میرفت، فروش "کــراتــیــدهــا" به سقف رسیده بود. مردم با وجود تمسخر کریس، ریخته بودن برای خرید کمیکها، چون اونا میتونستن وجود داشته باشن، در صورتیکه، اتفاقها درست از آب در میومد.

شرلوک با یکی از دوستاش که توی خیابونا زندگی میکرد تماس گرفت. اون تو کار با کامپیوترها وارد بود توی یسری چیزای فنی ردیابی که میتونست محل کمپ واقعی رو شناسایی کنه - کسی که ، معلوم شد، برای ناشرین "کــراتــیــدهــا" کار میکنه. اونا از کریس بعنوان یجور تبلیغات استفاده کرده بودن. این میتونست تقریباً سرگرم کننده باشه اما نه به قیمت اثراتی که روی ذهن اون گذاشته بود. برای بدست آوردن پول، اونا این بچه رو تا سرحد دیوانگی بخطر انداختن. اونها به لحاظ فنی هیچ کار غیر قانونی ای نکرده بودن بنابراین کار زیادی نبود که ما بتونیم انجام بدیم. برای همین ما به آخرین مطلب کــراتــیــدهــا نگاه کردیم و دیدیم که یک سیر داستانی درباره ی لاتیمر (Latimer)، یکی از ابرقهرمانها بود، که دو تروریست نقابدار رو در خیابان Shaftesbury شکست میده...

به همین دلیل شرلوک و من تمومش کردیم، مثل نینجاها لباس پوشیدیم، با یک نقابدارِ کتاب کمیک، در منطقه ی سوهو (Soho)2 مبارزه کردیم. آخرش، من و شرلوک فرار کردیم و کریس ماسکشو برداشت و به مخاطبینش گفت که کمپ و ناشرانش دقیقاً با اون چیکار کردن.

شما ممکنه یه چیزایی درباره ی مرگ کمیک در توئیتر، فیس بوک یا گوگل پلاس خونده باشید.




-----------------------
[1] - یکجور الیاف کشسان
[2] - واقع در غرب لندن
 

نظرات  (۷)

18:02 فرد غیر محتمل
برای پرونده ی لپتاپ ذوب شده چه اتفاقی افتاد؟
پاسخ:
یه روز مینویسمش. فعلاً فکر کردم این سرگرم کننده تر بود.
18:07 Sherlock Holmes
خب، خوشحالم که هدف ما اینجا سرگرم کردن مردمه. منو بگو فکر میکردم داریم کشف جرم میکنیم.
18:08 Jacob Sowersby
من فکر میکنم تو یه نابغه ای، شرلوک!
18:12 Sherlock Holmes
ممنونم Jacob. خوبه، دونستن اینکه یکی قدر کاری که من میکنمو میدونه.
18:13 Jacob Sowersby
اوه خدای من! ممنونم که جوابمو دادی!!!
18:18 C Melas
تشکر دوباره بخاطر تمام کمکهاتون. من دارم با بعضی رفقای هنرمند درمورد تنظیم یه سری داستانهای تصویری بر اساس پرونده های شما صحبت میکنم.
پاسخ:
شگفت زده شدم.
18:20 Harry Watson
تازه اولشه.