همخونه ی جدید من
خب ، دیشب رفتم آپارتمانو ببینم. قشنگ و واقعاً زیباست. شرلوک قبلاً به اونجا نقل مکان کرده بنابراین یکم بهم ریخته بود اما این واقعاً یک تغییر خوبه ، نسبت به جایی که قبلاً بودم.
و مرد دیوانه؟ اون جذابه. متکبر ، مغرور ، پرشکوه. اون امن نیست، اینو خوب میدونم. من حوصله ام سر نمیره ، و شک دارم سر اینکه پرداخت قبض گاز، نوبت کیه ، یا پای تلوزیون کدوم کانالو ببینیم مشاجره کنیم. و بله، اون به احتمال خیلی زیاد عیناً دیوانه است. اما کلی رستوران خوب میشناسه درنتیجه همه اش بد نیست.
بنابراین بله، ما یه نگاه کوچیک به آپارتمان انداختیم و با خانم صاحبخونه صحبت کردیم. بعد، پلیس اومد و از شرلوک خواست به یک جسد نگاه بندازه ، درنتیجه رفتیم به صحنه ی جرم، بعدشم کل خیابونای لندنو دنبال قاتل افتادیم و شرلوک مسئله ی خودکشی ها/قتل های سریالی رو حل کرد.
بعدش هم اومدیم به این رستوران بزرگ چینی ، جایی که "شیرینی شانسی" من گفت : "هیچ چیز جدیدی زیر نور خورشید نیست. همه اش از قبل انجام شده." بعد از اون شب اما ، من تو دلم التماس میکردم که فرق داشته باشه.