Dr. John H. Watson

وبلاگ شخصی دکتر جان واتسون

Dr. John H. Watson

وبلاگ شخصی دکتر جان واتسون

Dr. John H. Watson

من یک پزشک باتجریه هستم که به تازگی از افغانستان برگشته.

تصاویر

آخرین نظرات

تا ابد خوش و خرم

Tuesday, 3 June 2014، 03:40 AM

قسم میخورم که عروسی آینده ی من شرلوک رو نرم کرده. در طول این سالها، بی شمار شوهرانی داشتیم که میخواستن درباره ی زنهاشون تحقیق بشه و بالعکس. بارها اتفاق افتاده که  موکلین در اتاق نشیمن شرلوک نشسته اند و، در عرض چند دقیقه، او اعلام کرده که یکی (یا در بعضی پرونده ها، هر دو تا) از اونها درگیر رابطه با شخص دیگری هستند. سابرینا جنینگز(Sabrina Jennings) فرقی نداشت. حتی قبل از اینکه او وارد اتاق بشه، شرلوک اعلام کرد که اون یک شریک عاطفی داره.

 

ولی من اصرار داشتم که ما ببینیمش. و خیلی خوشحالم که اینکارو کردیم چون، بعضی وقتا، پایان خوشی داره. چون، بله، اون درست میگفت، سابرینا به کسی علاقه داشت، ولی این دفعه تمام دلائل موجه بودن.

 

سابرینا با شوهرش، کریس(Chris)، حدود پنج سال پیش ازدواج کرده بود، ولی واضحاً این یک ازدواج موفق نبود. او به ما گفت که شوهرش با کسی در رابطه بوده و نیاز داره که اینو اثبات کنه. شرلوک، این بار هم، زیاد خوشش نیومد، از اونجایی که میگفت ازدواج "در یک تجسم باشکوه از همه چیز، دارای اهمیت صفره". ولی بعد اتفاقی افتاد. مری وارد اتاق شد. و ناگهان شرلوک ذهنیتش رو عوض کرد. اون تصمیمش رو گرفت و بعد اثباتی رو که سابرینا نیاز داشت براش پیدا کرد تا بتونه از کریس طلاق بگیره. طبیعتاً، من فکر کردم که اون من و مری رو که با هم دید بنظرش اومد که یک نفر دیگه رو هم خوشحال کنه.


اون شب، هر سه نفرمون (مری اصرار داشت که با هم بریم) مخفیانه وارد دفتر کار کریس شدیم و به دنبال علائمی از یک رابطه گشتیم. که پیدا هم کردیم. تنها چیزی که پیدا کردیم این بود که سابرینا خودش در یک رابطه بوده. گویی کریس هم کارآگاه خودش رو برای تعقیب کردن اون گذاشته بود. و مدارک نشون میداد که سابرینا با یک مرد دیگه در ارتباط بود. شرلوک غافلگیر شده بود از اینکه من با این غافلگیر شدم. اون گفت که این از لحظه ای که مری همراه با روزنامه ای حاوی مصاحبه با بازماندگان ریزش معدن در آریزونا، در دستش، به ما ملحق شد، همه چیز براش واضح شده. گویا سابرینا تا چشمش به روزنامه می افته، ناخودآگاه علائمی از اندوه عشق رو نشون داده. در واقع، اونطور که شرلوک اشاره کرد، مثل اینکه علائمی وجود داره که اون عادت کرده در خانمها بعنوان جرقه هایی از علاقه و عشق ببینه. وقتی که اونا بهش نگاه میکنن. میدونین، من حتی فکر نمیکنم اون متوجه بشه که چقدر متکبره. دلیلی که اون پرونده رو پذیرفت، اونطور که به ما گفت، این نبود که احساس رمانتیک بهش دست داده بوده، بلکه بخاطر این بود که او میخواست حقیقت پشت ازدواج اونها رو بدونه.

 

شرلوک خودش رو با سابرینا روبرو کرد درحالیکه همراه با شریکش بود و او جلوی ما بغضش شکست. سابرینا به ما گفت که خانواده اش کاملاً از افکار پوسیده ای رنج میبرند که به اصل و نسب و ثروت اهمیت ویژه ای میدن و هرگز نمیپذیرفتند که او همسر یک کارگر معدن باشه. کریس، یکی از دوستان دانشگاهی سابرینا، پس از واکنش عاطفی او به انتشار خبر مرگ کارگران معدن، این نقطه ضعف رو که او به یک کارگر معدنِ پدرش علاقه مند شده، و مخفیانه قبلاً با او عقد کرده بود رو کشف کرده و ازش باج خواهی کرده بود.
اگر سابرینا با کریس ازدواج میکرد، کریس هم حقیقت رو به خونواده ی او نمیگفت. اون میخواست با سابرینا ازدواج کنه تا از ثروت و موقعیت خانوادگی او در تجارت استفاده ببره.

 

اخیراً سابرینا با دیدن مصاحبه ای با بازماندگان ریزش معدن، متوجه شده بود که همسرش زنده است. او متأصل شده بود که چطور به ازدواجش با کریس پایان بده بدون اینکه حقیقت ازش بیرون بیاد. شرلوک یک پاکت نامه به او داد. در اون عکسهایی بود که سابرینا رو در ملاقات با فرانک نشون میداد. کریس حالا هیچ مدرک دیگه ای علیه سابرینا نداشت، بجز اونی که سابرینا بهش اجازه داده بود که داشته باشه. شرلوک به اون دختر گفت که به خانواده اش همه چیز رو بگه. بدترین چیزی که میتونست اتفاق بیفته چی بود؟ عاقّش میکردن؟ بعید بود چرا که اونها با فامیل شدن با شخصی به نفرت انگیزی کریس کنار اومدن بخاطر اینکه فکر میکردن سابرینا اونو دوست داره. و اگر اونها این کارو کردن، آیا ارزشش رو نداره که این وصلت با مردی صورت بگیره که دوستش داره؟

 

و مطمئناً، این همون کاری بود که او کرد. یک طلاق صورت گرفت و یذره گرون تموم شد و اوضاع بهم ریخت اما خانواده ی او چاره ای جز پذیرش حقیقت نداشتن و اون به مردی که دوستش داشت رسید.

 

شرلوک هلمز، زوج یاب.

 

 

 

---------------------------

  [پی نوشت:

ترجمه ی این مطلب، با اندکی تصحیح، و اقتباس از داستان "اشرافزاده ی مجرّد" از مجموعه داستانهای شرلوک هلمز، صورت گرفته، که مسلماً به اصل اثر نیز نزدیک تر است.]

 

نظرات  (۶)

14:26 Mrs Hudson

و مردم میگن که اون قلب نداره

14:27 Sherlock Holmes

این یه تمرین فکری بود، نه بیشتر.

14:28 Molly Hooper

خیلی دوست داشتنی بود!

14:29 فردغیرمحتمل

یه پرونده ی دیگه که با موفقیت حل شد

14:30 Mike Stamford

رفیق، خیلی خفن بود!

14:31 Mike Stamford

گفتم خفن، یاد هری افتادم، چطوره؟ مدتیه خبری ازش ندارم.

پاسخ:
بهت ایمیل میدم، مایک!